الم بدانک این سورة البقره را فسطاط القرآن گویند از بسیارى احکام و امثال که در آنست، و در زمان وحى هر که این سورة و آل عمران خوانده بودى او را حبر میگفتند، و در میان قوم محترم و مکرم بود و در چشمها بزرگ.


مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم لشکرى بجایى میفرستاد و در میان ایشان پیران و مهتران بودند، یکى که ازیشان بسن. کمتر و کهتر بود بریشان امیر کرد بسبب آنک سورة البقرة دانست.


گفتند: «یا رسول الله هو احدثنا سنا. قال معه سورة البقره»


و در خبرست از مصطفى ع که ثواب خواندن آن هر دو سوره فردا آید در صورت دو میغ و بر سر خواننده آن سایه مى‏دارند. و گفت هر خانه که در آن سورة البقره برخوانند سه شبان روز شیطان از آن خانه بگریزد. عبد الله بن مسعود گفت شیطان بر عمر خطاب رسید در کویى از کویهاى مدینه و با وى برآویخت عمر او را بر زمین زد، شیطان گفت دعنى حتى اخبرک بشی‏ء یعجبک، عمر دست از وى بازگرفت، آنکه گفت یا عمر بدانک شیطان هر گه که از سورة البقرة چیزى بشنود بگدازد از شنیدن آن و بگریزد. و له خبج کخبج الحمار.


و قال صلى الله علیه و آله و سلم تعلموا البقرة فان اخذها برکة، و ترکها حسرة و لن تستطیعها البطلة، قیل یا رسول الله و ما البطلة؟ قال السحرة.


و عن وهب بن منبه قال من قرأ فى لیلة الجمعة سورة البقره و آل عمران کان له نور ما بین عجیبا و غریبا. قال وهب عجیبا اسفل الارضین و غریبا العرش: ابو الیمان الهوزنى گفت: در عهد ما مردى بود تازه جوان، شبى بخفت، بامداد که برخاست موى سرو محاسن وى همه سپید بود. گفتیم چه رسید ترا در خواب؟ گفت قیامت نمودند ما را در خواب، و وادى عظیم دیدم از آتش و بر سر آن جسرى باریک بر حد تیغ شمشیر، و مردم را بنامهاى ایشان میخواندند و بر آن جسر میگذرانیدند، یکى مى رست و دیگرى مى‏خست، یکى میگذشت و یکى در آتش مى‏افتاد، آن گه مرا خواندند بنام خود رفتم بر آن جسر و میلرزیدم و براست و چپ میچسبیدم، آخر دو مرغ سفید را دیدم یکى براست و یکى بچپ و مرا راست میداشتند و از آتش نگاه میداشتند، تا آخر بآن جسر باز گذشتم. آن گه آن مرغان را گفتم که شما چه باشید و کى‏اید؟ گفتند. ما سورة البقره و آل عمران که الله تعالى ترا بما خلاص داد که ما را بسیار خوانده‏اى.


بو ذر غفارى از مصطفى پرسید که از قرآن کدام سوره مه؟ جواب داد که سورة البقره. پرسید که از این سوره کدام آیت بزرگوارتر؟ گفت: آنچه در آن کرسى یاد کرده است یعنى آیة الکرسى که پنجاه کلمه است همه تقدیس خداوند عز و جل.


و در سورة البقرة پانزده مثل است، و صد و سى حکم، و خود در آیة دین بآخرپسورة چهارده حکم است، و جمله سوره دویست و هشتاد و شش آیت است بعدد کوفیان.


و شش هزار و صد و یازده کلمت است، و بیست و پنج هزار و پانصد حرف، و در مدنى شمرند این سورة را که از اول تا آخر بمدینه فرو آمد، مگر آیت و اتقوا یوْما ترْجعون فیه إلى الله که این آیت بکوه منا فرود آمد روز عید اضحى و مصطفى در آخر خطبه عید بود و این آیت هم در مدنى شمرند که مصطفى آن گه مقام بمدینه داشت. و هر چه از قرآن در آن ده سال یا سیزده سال آمد که مصطفى بمکه بود پیش از هجرت آن همه مکى است و هر چه در آن ده سال آمد که مصطفى بمکه بود آن همه مدنى است، هر چند که بمدینه بودى مقیم یا از مدینه مسافر. چنانک قرآن آمد به تبوک و بدر و طائف آن همه مدنى شمرند، که آن گه مقام بمدینه داشت، نه بینى که شب معراج بشام قرآن برو فرو آمد. و بآسمان او را قرآن دادند و آن همه مکى شمرند که او را از مکه بشام و آسمان برده بودند.


و درین سورة بیست و شش جاى منسوخ است مع اختلاف العلماء فیه و چنانک بآن رسیم و شرح دهیم ان شاء الله.


اکنون تفسیر گوئیم: بسم الله الرحمن الرحیم الم: علما را اختلاف است باین حروف هجا که در ابتداء سورتهاست، محققان علما بر آنند که این از متشابهات قرآن است، که علوم خلق از آن قاصر است و الله بدانستن آن مستأثر. میگوید و ما یعْلم تأْویله إلا الله. الله داند که چرا این حروف از دیگر حروف اولى‏تر بود بیان کردن، سر این بجز الله نداند. بو بکر صدیق ازینجا گفت «الله را در هر کتاب سریست و سر او در قرآن این حروف است» بعضى از مفسران گفتند که این نام سوره است بدلالت این خبر که مصطفى علیه السلام گفت: «ان الله تعالى قرأ طه و یس قبل ان یخلق السماوات و الارض بالف عام».


الله تعالى طه و یس برخواند پیش از آفرینش آسمان و زمین بهزار سال، معنى آنست. که سوره طه و یس جمله برخواند پس دلیل است اینکه طه و یس نام سوره است. ابن عباس گفت: سوگندهاست که الله تعالى یاد میکند بحروف هجا که مدار نامهاى نیکو و صفتهاى بزرگوار خداوند عز و جل باین حروف است.


و مراد باین سه حرف جمله حروف تهجى است، و در لغت عرب رواست که جمله را ببعض عبارت نهند چنانک گفت اذا قیل لهم ارکعوا لا یرکعون رکوع گفت و مراد بآن جمله نمازست و قال تعالى و اسْجدْ و اقْتربْ یرید به الصلاة و قال تعالى بما قدمتْ أیْدیکمْ یعنى به جمیع الأبدان. فکذلک عبر الله تعالى بهذه الحروف عن جملة الحروف.


و هم از ابن عباس روایت کنند که گفت: الم اى انا الله اعلم چنانست که الف اشارت است بانا و لام اشارت است با علم. هر حرفى بجاى خویش معنى میدهد بر خویش. و گفته‏اند الم معنى آنست که الم بک جبرئیل أى نزل به علیکم. یعنى این آن حروف است که جبرئیل از آسمان فرود آورد بشما.


و گفته‏اند که رسول خدا در صدر اسلام در نمازها قراءت آشکارا خواندى، مشرکان بر در مسجد بایستادند و گفتند لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه. یکى صفیرى میکرد و یکى دست میزد یعنى که تا کسى از رسول خدا قرآن نشنود، که رسول خدا هر گه که قرآن خواندى هر کس که شنیدى همگى دل خویش بوى دادى و بآن مشغوف گشتى، مشرکان چنان میکردند تا مردم را از سماع وى باز دارند. رسول خدا چون دید که ایشان چنین میکنند در نماز پیشین و دیگر جهر بگذاشت و قراءت نرم خواند.


اما در نمازهاى دیگر هم چنان بآواز میخواند، و مشرکان هم چنان آمدند و تصفیر و تصفیق میکردند، و رسول خدا بآن دلتنگ و رنجور میشد پس رب العالمین ان حروف تهجى فرو فرستاد بیرون از عادت و بر خلاف سخن ایشان تا ایشان چون آن بشنیدند، ایذاء رسول بگذاشتند، و از تعجب بآن سخن باستماع آن و ما بعد آن مشغول شدند و این قول ابو روق است و اختیار قطرب.


قومى گفتند این حروف در ابتداء سورتها اظهار اعجاز قرآنست و تنبیه عرب بر صدق نبوت و رسالت مصطفى، که چون کافران گفتند إنْ هذا إلا إفْک افْتراه این قرآن سخنیست که محمد صلى الله علیه و آله و سلم از ذات خویش میگوید و از بر خویش مینهد، «لوْ نشاء لقلْنا مثْل هذا.» اگر خواهیم ما نیز هم چنان بگوئیم. رب العالمین گفت: اگر چنانست که شما مى‏گویید فأتوا بسورة من مثله، شما نیز از بر خویش سوره چنان بنهید، که این کتاب از این حروف تهجى است که لغت شما و زبان شما و کلام شما بنا برین حروف است. پس چون نتوانستند و از آن درماندند معلوم شد که قرآن معجز است.


و اهل سنت گفته‏اند این حروف گواهى بداد و بیان کرد که قرآن را حروف است و بحروف قایم است، و هر که جز این گوید حق را مکابر است و معاند، و در آن ملحد.


و بدانک مردم درین حروف سه گروه‏اند: قومى از اهل بدعت گویند مخلوقست هم در کلام خالق هم در کلام مخلوق، قومى گویند در قرآن نامخلوقست و در غیر قرآن مخلوق، و این هر دو فرقه بر باطلند. و از حق دور بآنچه گفتند، و فرقه سوم اهل سنت‏اند که گفتند: حروف هر جاى که هست على الاطلاق نامخلوقست بى آنک در آن تفصیل آرند یا تمییز کنند، و دلیل بر قول اهل سنة از قرآن آنست که میگوید آن را که آفریند کنْ فیکون اگر این کاف و نون مخلوقست پس کافى و نونى دیگر باید تا این «کن» با آن دو حرف بآفریند. و اگر آن دو حرف نیز مخلوقست پس دو حرف دیگر باید خلق آن را، و این هرگز به نرسد معلوم شد که حرف باصل نه مخلوقست. و از جهت سنة امیر المومنین على ع گفت مصطفى را پرسیدم از ابجد هوز حطى، فقال «یا على ویل لعالم لا یعرف تفسیر ابى جاد: الالف من الله و الباء من البارئ و الجیم من الجلیل»


رسول خدا خبر داد که این حروف در کلام آدمیان هم از نام خداى عز و جل است و نامهاى خدا باجماع قدیم است، ازینجا گفت عیسى ع در بعضى از اخبار که بنامهاى الله سخن میگویند اینان انگه بوى عاصى میشوند. و یکى پیش احمد بن حنبل نشسته بود گفت فلان کس میگوید. که الله چون حرف را بیافرید اضطجعت اللام و انتصبت الالف فقالت لا اسجد حتى اومر.» امام احمد گفت این سخن کفر است و گوینده این کافر، من قال ان حروف التهجى محدثة فهو کافر، قد جعل القرآن مخلوقا.


و شافعى گفت «لا تقولوا بحدث الحروف فان الیهود اول من هلکت بهذا و من قال بحدث حرف من الحروف فقد قال بحدث القرآن.»


ذلک الکتاب: ذلک بمعنى هذا میگوید این نامه و معلوم است در لغت عرب که هذا آن اشارتست که فرا چیز موجود توان گفت دلیل است این و نظایر این هر جاى که «هذا الْقرْآن» گفت که قرآن بزمین است و موجود، و حاصل بحقیقت، و خلق بموجود محجوج‏اند نه بمعدوم.


الْکتاب لا ریْب فیه: الف و لام تعریف است، پارسى آنست که این آن نامه است که در آن هیچ شک نیست و روا باشد که گویى این آن نامه است که از الله بیاید هیچ شک نیست، منه بدأ و الیه یعود. و اگر بر لا ریب وقف کنى نیکوست معنى آن بود که نامه این است بى هیچ شک چنانک گویى «دار فلان هى الدار، خط فلان هو الخط» سراى فلان کس سراى چنان بود، خط فلان کس خط چنان بود آن گه ابتدا کن فیه هدى للْمتقین در آن نامه هدى است متقیان را و اگر خواهى به پیوند ذلک الْکتاب لا ریْب فیه این آن نامه است که شور دل را جاى نیست در آن، پس هدى در موضع نصب باشد بر نعت یا بر مدح اى نزل هدى یا انزلناه هدى.


ریب شور دل بود و آمیغ راى


قال النبی: یذهب الصالحون اسلافا و یبقى اهل الریب.»


قال بعضهم «اهل الریب من لا یأمر بالمعروف و لا ینهى عن المنکر».


اگر کسى گوید لا ریب فیه اقتضاء آن میکند که کس را در قرآن شک نباشد و در گمان نبود، و معلوم است که ایشان که باین مخاطب بودند در آن بشک بودند که یکى از ایشان میگفت إن هذا لسحْر مبین یکى میگفت أساطیر الْأولین یکى میگفت إنْ هذا إلا إفْک افْتراه. جواب آنست که لا ریب اگر چه بلفظ نفى است بمعنى نهى است یعنى لا ترتابوا فیه، چنانک جاى دیگر گفت: فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فی الْحج و قد ترى من الحاج من یرفث و یفسق و یجادل، فمعناه اذا لا ترفثوا و لا تفسقوا و لا تجادلوا. و محتمل آن بود که نفى ریب با هدى شود یعنى لا ریب فیه، انه هدى للمتقین.


و «هدى» در قرآن بر دو وجه است یکى بمعنى دعا، و بیان دیگر بمعنى هدایت و توفیق. اما انک بمعنى دعا است آنست که گفت جل جلاله و انک لتهدى الى صراط مستقیم. اینجا دعا و بیان خواهد که از هدایت در مصطفى جز دعا نبود چنانک گفت «انک لا تهدى من احببت و لکن الله یهدى من یشاء و تهدى من تشاء انت ولینا. و کذلک قوله و أما ثمود فهدیناهم اینهم بمعنى دعاست که ثمود را هدایت نبود. وجه دیگر هدى بمعنى توفیق و تعریف است که الله بآن مستأثر است، و در قرآن دویست و سى و شش جاى ذکر هدى است و حقیقت معانى آن همه باین دو اصل باز گردد که گفتیم.


للْمتقین یعنى الذین یتقون الشرک. متقى اینجا موحد است، و تقوى از شرک، و دلیل برین آیت آنست که بر عقب مى‏آید و مصطفى ع گفت: جماع التقوى فى قول الله عز و جل ان الله یأمر بالعدل و الاحسان.»


الآیة. و حقیقت تقوى پرهیزگارى است یعنى که بطاعت خدا بپرهیزد از خشم و عذاب خدا، یقال اتقى فلان بترسه اذا تحرز به. و اصل آن پرهیزگارى از شرک است و هو المعنى بقوله تعالى و لقدْ وصیْنا الذین أوتوا الْکتاب منْ قبْلکمْ، و إیاکمْ أن اتقوا الله. و بقوله یا أیها الناس اتقوا ربکم پس پرهیزگارى از معاصى و هو المراد بقوله: یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله حق تقاته پس پرهیزگارى از شبهات و فضولات و هو المشار الیه بقوله: امْتحن الله قلوبهمْ للتقْوى‏ و بقوله إنْ أوْلیاوه إلا الْمتقون.


اما وجه تخصیص متقیان بهدایت قرآن درین آیت پس از آنک جاى دیگر خلق را بر عموم گفت «هدى للناس» آنست که همه خلق بآن محجوج‏اند و بران خوانده، و متقیان على الخصوص بآن منتفع اند و بآن راه راست یافته. این همچنانست که بر عموم گفت «أنْ أنْذر الناس» پس جاى دیگر تخصیص کرد و گفت «إنما تنْذر من اتبع الذکْر» یعنى انما ینفع بالانذار من اتبع الذکر کما ان القرآن هدى للناس على العموم و المتقون ینتفعون بالهدى. و به قال بعضهم «القرآن هدى للمتقین و شفاء لما فى صدور المومنین، و وقر فى آذان المکذبین و عمى لابصار الجاحدین، و حجة بالغة على الکافرین فالمومن به مهتد و الکافر به محجوج.».


الذین یوْمنون بالْغیْب یعنى یومنون بالله و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و لقاء الله و الحیاة بعد الموت و البعث فهذا غیب کله هر چه وراء دیوار است از تو غیب است خداى را نادیده مى‏دوست دارى و بیکتایى وى مى اقرار دهى ایمانست بغیب، مصطفى را نادیده مى استوار گیرى و برسالت و نبوت وى گواهى دهى ایمان است بغیب. حارث قیس از تابعین بود روزى میگفت فرا عبد الله مسعود که یا اصحاب محمد نوشتان باد دیدار مصطفى و مجالست و صحبت وى که یافتید عبد الله گفت ان امر محمد کان نبیا لمن رآه و الذى لا اله غیره ما آمن مومن افضل من ایمان بغیب. یعنى شما که او را ندیدید ایمان شما فاضلتر است که ایمان بغیب است، ثم قرأ الذین یوْمنون بالْغیْب. برین تفسیر باء که متصل بغیب است باء حال گویند نه باء تعدیه فکانه قال الذین یومنون بى وهم غائبون، لم یأتوا بعده، و یشهد لذلک ما روى ابن عباس قال قال النبی صلى الله علیه و آله و سلم «اى الخلق اعجب ایمانا قالوا الملائکة. قال و کیف لا تومن الملائکة و هم یرون ما یرون، قالوا الانبیاء قال و کیف لا یومن الانبیاء و هم یرون الملائکة تنزیل علیهم؟ قالوا فمن هم یا رسول الله؟ قال قوم یأتون من بعدکم یومنون بى و لم یرونى، و یصدقوننى و لم یرونى.


و روى فى بعض الاخبار انهم قالوا یا رسول الله هل من قوم اعظم منا اجرا آمنا بک و اتبعناک؟ فقال ما یمنعکم من ذلک و رسول الله بین اظهر کم یاتیکم بالوحى من السماء، بل قوم یأتون من بعدى یأتیهم کتاب بین لوحین فیومنون به و یعملون بما فیه، اولئک اعظم اجرا منکم‏


ابن جریج گفت: الذین یومنون بالغیب یعنى بالوحى نظیره قوله و ما هو على الْغیْب بضنین اى على الوحى. و قوله عنده علم الغیب اى علم الوحى و قوله عالم الغیب فلا یظهر على غیبه أی على وحیه و قیل معناه یومنون بالقدر.


شیخ الاسلام انصارى گفت: غیب بر سه گونه است: غیبى هم از چشم و هم از خرد، و غیبى از خرد نه از چشم، و غیبى از چشم نه از خرد. اما آن یکى که از چشم غیب است نه از خرد آخرت است سراى آن جهانى و فریشتگان روحانى، و جنیان از چشم پوشیده‏اند اما علم را حاصلند و در عقول معلوم. و آنچه از عقل غیب است نه از چشم لونها است و صوتها، چشم را و حس را حاصل‏اند و از عقول غیب. و او که از عقل غیب است و از چشم امروز الله تعالى است در دنیا از چشم و خرد هر دو غیب است. و فردا در آخرت از عقل غیب است، مومنان باین همه گرویده‏اند در تصدیق خبر بنور تعریف. و قال الاصمعى سألتنى اعرابیة عن الغیب، فقلت الجنة و النار فقالت هیهات اشرف الغیب على الغیب اى اشرف الله على القلوب الغائبة، فآمنت به سرا.


و یقیمون الصلاة. و نماز بپاى میدارند این نماز فریضه است و این اقامت نگه داشت وقت آنست. و هر چه در قرآن از اقامت است، اقیموا الصلاة و اقاموا الصلاة و یقیمون الصلاة همه بپاى داشتن و نگه داشتن وقت اول است آن گه فرمان متوجه گردد و حجت لازم، و خطاب واقع، و مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت: اول الوقت رضوان الله و آخره عفو الله.


اینست اختیار. شافعى گفت. رضاء الله دوستتر دارم از عفو او. و رضا برتر از عفو است هر کس که رضا یافت عفو یافت، و نه هر کس که عفو یافت رضا یافت.


و بدانک از ارکان دین پس از توحید هیچ رکن شریفتر از نماز نیست، در قرآن جایها ذکر توحید و ذکر نماز در یک نظام آورد، چنانک گفت لا إله إلا أنا فاعْبدْنی و أقم الصلاة لذکْری. و أقیموا الصلاة و لا تکونوا من الْمشْرکین. منْ آمن بالله و الْیوْم الْآخر و أقام الصلاة و الْموْمنون یوْمنون بما أنْزل إلیْک، و ما أنْزل منْ قبْلک، و الْمقیمین الصلاة.


و مصطفى گفت نماز عماد دین است‏


من ترکها فقد هدم الدین.


و قال صلى الله علیه و آله و سلم العهد الذى بیننا و بینهم الصلاة فمن ترکها فقد کفر.


و عزت قرآن تهدید میکند کسانى را که در نماز تقصیر کنند و حقوق آن فرو گذارند و گفت: فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاة و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا


و اندر قرآن هزار جاى ذکر نماز است بامر و بخبر و بیان ثواب فعل آن، و نشان عقاب ترک آن بتعریض و تصریح از بهر تصحیح اعتقاد اهل ایمان را. و عاقل چون در وضع و شرع نماز تأمل کند و چونى نهاد وى بداند، و حکمت ترتیب وى بشناسد، و مناسبت افعال و اقوال و اعمال و احوال نماز به بیند، یقین شود او را که نماز سرمایه سعادت است و پیرایه شهادت. و بدانک هیچ عبادت مانند نماز نیست، و هر که بگذارد دلیل است که وى را اندر دل نیاز نیست، و اندر جان با آفریدگار راز نیست. مصطفى گفت: لو یعلم المصلى من یناجى ما التفت.


و در ابتداء اسلام مصطفى را اول بنماز شب فرمودند باین آیت که یا أیها الْمزمل هذه کنایة عن النائم کانه یقول ایها النائم اللیل کله قم فصل. مصطفى و یاران یک سال نماز شب گزاردند و کارى عظیم پیش گرفتند و رنجى بسیار بر خود نهادند تا پایهاى ایشان آماس گرفت، و همه شب نماز میکردند هر چند که واجب بریشان نیمه شب بود یا سه یک و یا دو سه یک بر تخییر، اما مى‏ترسیدند که ازیشان چیزى فائت شود از آن همه شب در نماز مى‏بودند و البته نمى‏خفتند. چون یک سال بر آمد ناسخ این آمد که علم أنْ لنْ تحْصوه. و اول نسخى در شریعت در ابتداء اسلام این بود میگوید ما میدانیم که شما طاقت ندارید که تا آخر عمر همه شب نماز کنید فاقْروا ما تیسر من الْقرْآن. اى صلوا ما تیسر من الصلاة آن چندان که توانید نماز کنید بى تقدیرى، قیل فى التفسیر و لو قدر حلب شاة پس یک سال برین تخفیف بودند آن گه ناسخ این آمد و أقیموا الصلاة و این مجمل بود کس ندانست که چندست مصطفى این مجمل را مفسر کرد و گفت خمس صلوات فى الیوم و اللیلة پس این نماز پنجگانه همه دو رکعت بودند آن گه دیگر باره در نماز پیشین و دیگر شام و خفتن بیفزودند و نماز بامداد و نماز مسافر باصل خویش بگذاشتند اینست اختلاف احوال نماز در ابتداء اسلام.


و اندر خبر آمده است که در ابتداء اسلام چون کسى اندر رسیدى و رسول اندر نماز بودى آن کس سلام گفتى رسول جواب دادى، پس عبد الله مسعود غائب شد مدتى و در حال غیبت وى سخن گفتن در نماز منسوخ گشت. چون عبد الله باز آمد رسول آن ساعت در نماز بود عبد الله سلام گفت. رسول جواب نداد، عبد الله غمگین گشت و متحیر نشست. چون رسول خدا سلام نماز باز داد وى را گفت چه رسید ترا یا عبد الله؟ گفت فریاد همى خواهم از خشم خداى و رسول خداى رسول گفت چیست این سخن؟ عبد الله گفت سلام مرا جواب ندادى مصطفى گفت: ان فى الصلاة لشغلا عن السلام


اندر نماز چندان مشغولى هست که بسلام خلق نپردازم. پس معلوم گشت عبد الله را که سخن گفتن در نماز منسوخ شد. و بروایتى دیگر مصطفى علیه السلام گفت: ان صلوتنا هذه لا یصلح فیها شی‏ء من کلام الناس، انما هى قراءة و تسبیح و دعاء.


و مما رزقْناهمْ ینْفقون رزق اینجا گفته‏اند که نصابهاى زکاة است نصاب شتر و گاو و گوسپند و غله و خرما و انگور و مال تجارت و زر و سیم و صاع فطر و نفقه اینجا زکاة است پس آن گه صدقات خداوندان کفاف و ایثار درویشان بآن ملحق است. سدى گفت این نفقه مرد است بر عیال و زیردستان خویش که پیش از فرایض زکاة این آیت فرود آمد، و حقیقت رزق آنست که آدمى را ساختند تا بوى ارتفاق و انتفاع گیرد، چون طعام و لباس و مسکن از وجه حلال یا از وجه حرام همه رزق است، الله اینهمه آفریده و به بنده رسانیده یکى را حلال روزى و بآن رستگار، یکى را حرام روزى و بآن گرفتار.


روى عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم انه قال ان روح القدس نفث فى روعى ان نفسا لن تموت حتى تستکمل رزقها، فاتقوا الله و اجملوا فى الطلب، خذوا ما حل و دعوا ما حرم.


قومى گفتند رزق تملیک است و مما رزقناهم اى ملکناهم و این باطل است که مرغان هوا و ددان صحرا را از الله روزى میرسد و ایشان را ملک نیست. و داود علیه السلام این دعا بسیار گفتى: یا رازق النعاب فى عشه و جابر العظم الکسیر المهیض اى خداوندى که بچه مرغ را در آشیان روزى دهى گویند این بچه غراب را میگوید و ذلک انه یقال اذا تفقأت عنه البیضه خرج ابیض کالشحمة فاذا راه الغراب انکره لبیاضه فترکه، فیسوق الله تعالى البق علیه فتقع علیه لزهومة ریحه فیلقطها و یعیش بها الى ان یحمم ریشه.


و یسود، فیعاوده الغراب و یألفه و یلقمه الحب.


و الذین یوْمنون بما أنْزل إلیْک قول عبد الله مسعود و روایت ضحاک از ابن عباس آنست که این آیت در شأن مومنان اهل کتاب فرو آمد. عبد الله سلام و اصحاب وى که بتورات و انجیل و زبور ایمان دادند و بپذیرفتند و بقرآن تمسک‏کردند. کلبى و سدى و جماعت مفسران گفتند مومنان این امت‏اند که ایشان بهرچه از آسمان فرو آمد از کتب و صحف ایمان آوردند، رب العالمین ایشان را در آن بستود و گفت یومنون بما انزل الیک میگروند ایشان بهر چه فرو آمد بر تو از قرآن. و جز از ان که نه خود تنها قرآن بوى فرو آمد که هر چه سنت مصطفى است تا جبریل بوى فرو نه آمد نگفت و ننهاد. و به قال تعالى و ما ینْطق عن الْهوى‏. و در خبر است، که‏ «نزل على جبریل فلقننى السنة کما لقننى القرآن.»


و درست است که جهودان از مصطفى پرسیدند که بهترین جاى کدامست و بدترین کدام؟ مصطفى گفت.


ما المسول باعلم من السائل حتى اسأل‏


جبریل از جبرئیل پرسید و همین گفت: حتى اسأل رب العزة ثم نزل جبریل. فقال لقد دنوت من الله عز و جل دنوا ما دنوت مثله حتى کان بینى و بین الله عز و جل سبعون الف حجاب من نور فسألته عن خیر البقاع و شرها فقال «خیر البقاع المساجد و شر البقاع الاسواق.»


مذهب اهل سنت و جماعة آنست که هر چه برین نسق بروایت ثقات از مصطفى درست شود که الله گفت یا جبریل گوید که الله گفت چنانک در خبر است: قسمت الصلاة بینى و بین عبدى نصفین، جاى دیگر گفت‏ اعددت لعبادى الصالحین ما لا عین رأت، جاى دیگر گفت أنا اغنى الشرکاء عن الشرک حرمت الظلم على نفسى الصوم لى و انا اجزى به انا عند ظن عبدى بى


هر چه از این نمط آید حکم آن حکم کتب منزل است، نامخلوق و نامجعول، هر که آن را مخلوق گوید یا لفظ و حروف آن مخلوق گوید ضال است و ملحد، و حق را مکابر.


و ما أنْزل منْ قبْلک یعنى توریة موسى و انجیل عیسى و زبور داود و صحف شیث و ادریس و ابراهیم. و فى حدیث ابى ذر عن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال نزلت على ابراهیم عشر صحائف و على موسى قبل التوریة عشر صحائف.


و روى انه قال انزل على شیث خمسین صحیفة و انزل على اخنوخ و هو ادریس ثلثین صحیفة و انزل على ابراهیم عشر صحائف و على موسى قبل التوریة عشر صحائف.


و بالْآخرة یعنى و بالنشأة الآخرة، و قیل بالدار الآخرة. سمیت آخرة لتأخرها عن الدنیا، و قیل لتأخرها عن اعین الخلق.


همْ یوقنون الیقین ضرب من العلم، یحصل بعد النظر و الاستدلال. و بعد ارتفاع الشک، و لذلک لا یوصف به البارئ جل جلاله. رب العالمین درین آیت و در صدر سوره لقمان نماز و زکاة و ایمان برستاخیز بى‏گمان در یک نظام کرد قراین یکدیگر، از بهر آن که آن قوم به رستاخیز یقین نبودند میگرویدند گرویدنى گمان آمیغ میگفتند ما ندرى ما الساعة؟ ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستیقنین گفتند ما ندانیم که این رستاخیز چیست و حال آن چونست، ظن مى‏بریم و بیقین نمیدانیم. الله تعالى بى گمان برین شرط کرد و با نماز و زکاة قرینه کرد.


اهل معانى و خداوندان تحقیق گفتند بناء ترتیب این هر دو آیت بر تقسیم ایمانست از بهر آنک ایمان دو قسم است اول شناختن راه دین و اسباب روش در آن بشناختن و طلب وسیلت حق کردن و هو المشار الیه بقوله تعالى ادْع إلى‏ سبیل ربک بالْحکْمة و بقوله و ابْتغوا إلیْه الْوسیلة. قسم دیگر از خود برخاستن است، و در راه دین برفتن، و رسیدن را بکوشیدن و هو المشار الیه بقوله و جاهدوا فی الله حق جهاده و بقوله هذه سبیلی أدْعوا إلى الله.


قسم اول صفت آن مومنان است که در آیت اول ذکر ایشان رفت یعنى که بشهادت زبان و عبادت ارکان راه دین بشناختند و طلب وسیلت کردند. قسم دوم صفت ایشانست که در آیت دوم وصف الحال ایمان ایشان کرد که حقایق آیات تنزیل بدانستند، و ذوق آن بیافتند تا در روش آمدند و بمقصد رسیدند. همانست که رب العالمین در وصف ایشان گفت و هدوا إلى الطیب من الْقوْل و جایى دیگر گفت فهو على‏ نور منْ ربه. کتب فی قلوبهم الْإیمان. همانست که ایشان را وعده کرامت و ثواب داد گفت «و منْ یقْترفْ حسنة نزدْ له فیها حسْنا».


ثم قال تعالى أولئک على‏ هدى منْ ربهمْ اى صواب و حق و حجة است.


و أولئک هم الْمفْلحون اى الباقون فى النعیم المقیم، ادرکوا ما طلبوا، و نجوا من شر ما منه هربوا.


فلح و فلاح کنایت است از بقا و بیرون آمدن، و بکامه رسیدن، و پاینده ماندن، میگوید ایشان که باین صفت‏اند براست راهى‏اند، و بر روشنایى، و آن صنف اول‏اند که از ایمان در قسم اول اند و أولئک هم الْمفْلحون صنف ثانى اند که پیروز آمدند و از هر چه میترسیدند ایمن گشتند، و بناز و نعیم جاویدان رسیدند.


این خطبه کتاب است و آفرین بر گرویدگان، و صفت ایمان ایشان، و خبر دادن از سرانجام کار ایشان در آن جهان.